شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : قصیده
ای انس وجانمحصّل دانشسرای تو وی نُـه سـپـهـرگـوشـۀ دارالـولای تو
پنـجـموصی خـتـمرُسـل باقـرالـعـلوم کـلّ عــلــوم در نـفـس جـانفـزای تـو
جـابرشـفـا گـرفت زدست خـداییات جبریل فیض میبرد از خـاک پای تو
پـیـش ازشب ولادتتـوخـتـمالانـبـیـا ازجـان ودل سـلام فـرسـتـد برایتو
میجوشد ازکلام خوشت معجزمسیح نبْوَد عجب بهمُرده دهد جاندعای تو نام تو، خلق وخوی تو،یکسرمحمّد است وجـهِ خـداست روی محـمّـدنـمـای تو ما را چه زهره تا که زمدح تو دم زنیم؟ گـویـد خـدا بـرای رسـولـش ثـنـای تو
اهـل سـخـن هـنـوز ز دلـدادگـان حـق دل مـیبــرنــدبـاسـخـنِدلربـای تـو
با آنـکـه میبـرد دل مـارا مـدیـنـهات پیـوستـه دربقـیـعدل مـاست جـایتو
باشد کجـا به نـزد تو قـابـل،درود ما؟ ای بر تولحظه لحظه سلام خـدای تو
قبرت خراب و قدرتوباشد بسی بلـند ایعـرش کـبـریـا حـرم با صفـای تو
ویـرانـۀ بـقـیـع تـو بـاشـد بـهـشـت مـا ای خـازن بـهـشـت گــدای گــدای تـو قبرتودرمدینهغریب است وروزوشب بـاشـدمــدیــنـۀ دلمــاکــربــلای تـو
دشنام خصم را که دهد با دعـا جواب غیرازتو،ای حلاوتجان درصدای تو
حـاشاکه حـقِّ یک سخـنت را ادا کنم گرصدهـزاربـارکـنم جـان فـدای تو
چون نـورآفـتـاب که تـابـیده برزمین پـیچـیـده در سپـهـر معـارف،ندای تو
ما ظرف کوچکیم وعنایات تو،بزرگ ایوسعت جهان همه ظرفعطای تو
تودُرّ چاربحری ودریای هفت نـور نـورنـد نـورجـمـلـه تـبـارونـیـای تو طاق است طاق، مؤمن طاق تو درجهان بـوحـمـزه وهـشـام که آرد سوایتو؟
یـاد آورم زخــاطـرۀ چـارسـالـگـیـت ازکــربـلا وکــوفـه وشـامِ بـلایتـو
عالم سیاه درنظرت گشت همچوشب وقـتـی کـبـود شـد بـدنعـمّـههـای تـو
بزم یزید ریخت به هم،رنگ او پرید وقـتی بـلـنـد گـشـت صـدای رسای تو
گفـتی که حاجـیـان همه دهسال درمنا گـریـنـد دورهم هـمگی در عـزای تو
ای پنجـمـیـن معـلـم عـالـم بگـو، بگـو زهـرهـشام با چه گنه شد جـزای تو؟
تقـدیم توست سوز دل صبح و شام ما درقـلـب مـا بـوَدغـم بـیانـتـهـای تـو
نفرین برآن گروه که درروضة البقیع نـگـذاشـتـنـدگـریـه کـنـم ازبـرای تـو تاهستروح درتن وسوزش درون جان«میثم»بوَد هماره قـصیـده سـرای تو